هیچ جا


جنون محشر

من از تو چگونه روایت کنم ؟من دیوانه ای غمگینم. در جان من زندگی چه تقصیری دارد؟ خواب من چه تعبیری دارد؟ گاهی خواب من نوعی انفجار روانی است. من به شکل انسان های مختلف به دیدار خودم می روم. نتیجه ی این دیدارها کشف ابعاد پنهان و ناخودآگاه من است. من مرده هارا هم در خواب می بینم. از سوی دیگر من که می دانم دیوانه ام. باورکنید دیوانگی هم عالمی دارد. من این مفهوم را با گوشت و پوست و استخوانم لمس و حس کرده ام .


Uitamine

امشب رو یادت بمونه

23:50 , 1402/04/24


دلبر

تو یه ماه بودی تو سیاهی شبِ من
تلاشتو کردی ولی زورت نرسید
ستاره هارو جم کردی ولی من بزرگ تر بودم
قوی تر بودم ، سیاه تر بودم​​​​​​

 


فراموشیِ اجباری

صدایِ تشکیل استخون ها،صدایِ اولین ضربان قلب،اولین گریه،اولین لمس،اولین نگاه،صدایِ تشکیل قلب،چه طور بود؟!
هرچقدر فکر میکنم یادم نیست،اون حالتِ بچه توی شکم مادرش،طوری که به وجود میاد،اولین صدایی که میشنوی،از کنار اولین کسی که رد میشی،دستی که برات زده میشه،صدای شکستن قلب،اولین ها تا آخرین ها...
آخرین نگاه،آخرین نفس،آخرین فرد،آخرین اسم،آخرین لمس،آخرین تپش،آخرین عشق،آخرین و آخرین؟اولین و اولین؟!


اگه تو اینو بخوای....

گفتی دلت میخواد ناپدید شی، من کمکت میکنم . راهی بلدم، برای اینکه بتونی از هرچیزی که فکرشو بکنی قایم شی، فقط کافیه بیای جلوم و به چشمام نگاه کنی، بعد آروم و یواشکی جوری که هیچکس نشنوه

زمزمه کنی«بغلم کن».
اونوقت من نگاهی به دور و بر میندازم و بدون اینکه کسی از نقشمون خبر دار بشه میکشمت توی آغوش خودم، اونجا میتونی ناپدید شی، تا وقتی نخوای دستامو از هم باز نمیکنم،جات امنه .
خورشید در حال غروبِ من


vn

I'm stuck in the bluest cold winter smoke,but happy with it


!Need u

الان دقیقا تو اون سکانس از " The Gray " گیر کردم که رو به اسمون میگه :«یکاری کن ، بیا بهم ثابت کن که هستی ، یه چیز واقعی نشونم بده ، من الان لازم دارم نه بعدا. نشونم بده منم تا وقتی که زنده‌ام بهت ایمان میارم، قسم میخورم!»

 


Blue

لبخندِ محوِ بین مرز های دروغین و واقعیت زده، قطره های بارون و آسمونی که ماه رو از دیدش پنهون کرده بود اون شب دلگیر به نظر میرسید، هر لحظه احساسِ اینکه روحش از تنش جدا شه و برای همیشه مبدأ وجودش رو ترک کنه بیشتر میشد و مبهم تر، طوری که انگار تحملی برای قلب و روحش نمونده باشه و هر لحظه آماده باخت‌. روی زمین دراز کشید بی اهمیت به اینکه لباسش خیس و به گند کشیده میشد، کی اهمیت میداد؟ اسمونِ خوش رنگِ قلبش امروز زیبا تر از هر شب دیگه ای نمایان شده بود، قطره های بارونِ اروم و دلخواهش زیبا تر سقوط میکرد، درست شبیه به وجودش.


‌‌

Killer

روزی مردی معشوقه‌اش را بیرون شهر برد. دختر با شادی می‌خندید و مرد عکس می‌گرفت. او کلتش را بیرون آورد و شروع به تیراندازی کرد و تک‌تک عکس‌العمل‌های دختر در هنگام جان دادن را با دوربین خود ثبت کرد.
پلیس ازش پرسید : چرا هچین کاری کردی؟!
اون گفت: دنیا خیلی زشته، نمی‌خواستم زشتی‌ها رو ببینه.


«سمفونی مردگان»

زندگی ام را قطعه ای در نظر بگیر که در یک دفتر نوت قدیمی نوشته شده است.
با دستان لرزان نوازنده ای که دیگر توان فشردن کلاویه‌های پیانو را ندارد؛
در ذهنش صدای نوت هارا میشنود و با ذوق از پیدا کردنشان،با قلم مشکی روی خطوط مینویسدش.
تا صبح مشغول همین کار است،ماه هم دلش نمی‌خواهد این صحنه را از دست بدهد برای همین شب، طولانی بود.


00:03


مثل روح،مثل جسم...

– مرگ ازت یه فرد باتجربه می‌سازه درحالی‌که تو علاقه‌ای بهش نشون نمیدی. بهت لبخند می‌زنه ولی نادیده‌ گرفته‌ می‌شه، پس تکرار می‌کنه خودش رو، باز هم علاقه‌ای نشون نمیدی چون تایم تجربه‌ شدن خودت برای کسی نرسیده تا درکش کنه؛ پس دوباره مرگ اتفاق می‌افته و تو مکث می‌کنی وقتی هربار و هربار به قلبت ضربه‌ای وارد بشه،اونجاست که با نگاه کردن به عقب می‌بینی تمام اون مرگ‌ها رو متوجه شده‌ بودی، درکشون کرده بودی، اما حالا خدای واقعی رو از دست دادی و فرصتی برای طلب بخشش نداری و اون چیه؟


اتاقِ سرد

 آیا اتاق من یک تابوت نبود؟رختخوابم سردتر و تاریکتر از گور نبود؟رختخوابی که همیشه افتاده بود و مرا دعوت به خواب دیدن میکرد.چندین بار این فکر برایم آمده بود که در تابوت هستم.شب ها به نظرم اتاقم کوچک میشد و مرا فشار میداد.آیا در گور همین احساس را نمیکنند؟آیا کسی از احساسات بعد مرگ خبر دارد؟
«بوف کور»

Designed By Erfan Powered by Bayan