سه شنبه ۱۵ اسفند ۰۲
ازتون میخوام بعد از دیدن این پست به عنوان یه یادگاری کوچیک ،دیالوگ یا شعر مورد علاقتون رو برام کامنت کنید .
ازتون میخوام بعد از دیدن این پست به عنوان یه یادگاری کوچیک ،دیالوگ یا شعر مورد علاقتون رو برام کامنت کنید .
این دنیا از آب بینی بُز بی ارزشتره..
یه پرنده کوچیک قبل از پرواز، اولین چیزی که تجربه میکنه یه حسی شبیه به سقوطه
هر احمقی میتواند بداند، مهم فهمیدن است. _انیشتین_
مردم همیشه بر کسی که برای زندگیاش الگوهای شخصی اختیار میکند خشم می گیرند. چون مَنِش خلاف عرفی که برمیگزیند باعث میشود مردم احساس خفت کنند، همان موجودات عادی
پوچی احوالم مرا به اسارت کشیده بود .
دوتا ادمی ک ی زمان هم و دوست داشتن و جدا شدن..
نمیتونن باهم دیگه دوست باشن چون قلب هم و شکستن ..و نمیتونن دشمن هم باشن چون ی روزی قلب هم و لمس کردن .. اونا میشن آشنا ترین غریبه...
اگه "متاسفم" و "ممنونم" رو به وقتش نگی یه روز با اشک به زبونشون میاری
دیالوگ معروف از آنتیمد
خیلی غریب بود؛ نمیتوانستم گریه کنم اما جانم داشت پاره پاره میشد.
آنها میگویند که هیچچیز تا ابد دوام ندارد، اما در واقع میترسند چیزی آنقدر دوام بیاورد که دیگر نتوانند دوستش داشته باشند
سلام.سلام.سلام
باعث افتخارمه که بگم😇
تصور کنید که در یک سالن کنسرت نشسته اید و در حال گوش کردن به سمفونی مورد علاقه تان هستید و صدای قطعات محبوب تان در گوش تان طنین افکنده است. به حدی تحت تأثیر موسیقی قرار گرفته اید که لرز به وجودتان می افتد.حالا تصور کنید که ممکن است یک نفر (امکانی که از نظر روان شناسی بسیار بعید است) در همین لحظه از شما بپرسد آیا زندگی تان معنایی دارد؟ معتقدم که با من هم عقیده هستید که در این مورد بگویید که فقط می توانید یک پاسخ به او بدهید و آن این است: «آن قدر این قطعات زیبا بود که ارزشش را داشت فقط برای همین یک لحظه زندگی کنم!»
آدما هیچوقت نمیتونن با تنهایی کنار بیان،خلاف این فقط یه دروغه
این دیالوگو خودم اتفاقی دو روز پیش دیدم و خیلی حالمو خوب کرد:
نمی گم نترس. چیزایی می بینی که هرگز ندیدی؛ کارهایی می کنی که هیچ وقت نکردی؛ سخته ولی تو سخت تر باش!
تاحالا به خودت گفتی میخوای بری خونه اما دقیقا وسط اتاقت باشی؟پس خونه کجاست .
ساعتی بود و سالها نوشتمش..
_ من نمیتونم باور کنم.فکر میکنم همه اش خواب میبینم.آخر چطور ممکن است؟مگر میشود از دیوارها عبور کرد،یا از آب گذشت و خیس نشد؟ما تمام این کارهارا کردیم،حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
+احمق! ما مرده ایم.
تنها نیستی
هیچ کس درک نمیکنه
ولی فاصله عشق و نفرت باریک تر از ی تار موعه
یه دیالوگ خوبی تو فیلم «Hyouka» بود که می گفت:
«تو اسممو می دونی، نه داستانمو،
تو لبخندمو می بینی، نه دردمو،
تو متوجه چیزایی که رها می کنم می شی، نه زخمام،می تونی حرفامو بخونی، نه ذهنمو،پس راجبم نه نظر بده و نه قضاوتم کن چون تو فقط قسمتی از من رو می بینی که خودم خواستم بهت نشون بدم.»
خیلی عجیبه بعد ۲ سال بیای سر بزنی ببینی که بیان شده یه خونه ی بزرگ اما تاریک و یه فریاد سکوت..هیچ وقت اون تایمی که برای وبم گذاشتم برای ادمای اینجا گذاشتم یادم نمیره الان شاید خیلی هاشون اکیپایی که اینجا بود تو یه جایی از دنیا دارن زندگی میکنن حتی چیزی به نام بیانی هم وجود داشت یادشون نمیاد حقیقتش نمیدونم دارم اینو برای کی مینویسم ولی خواستم بگم ک خیلی چیزا عوض شده خوبه ک ت هستی اینجا
من ۱۳ سالم بود اینجا اومدم ولی الا ۱۸..جالبه..
اگر با او خوشحالی، پس من هم برایت خوشحالم
اد شیرن
هایی
خب... بزار ببینم.
«دیگه نه روباه تو جنگله نه شیطان تو جهنم، با دقت اطرافتو نگاه کن.»
و یه جمله دیگه هم بود که دوسش داشتم:)
«شما به بخشیدن ادما ادامه میدین تا جایی که دیگه دوسشون ندارین»
حتی بدترین آدم ها هم مهربانی را در قلبشان پنهان میکنند
من معلق بودم بین جدال زندگی
فراموش کردن آدمی که دوسش داری مثل چراغ روشن تو روز میمونه، نمیبینیش فکر میکنی فراموشش کردی اما شبا یهو روشنی همه جا رو میگیره
زندگی تنها راه مرگه
«دیگه نمیتونم نگهشون دارم،ذره ذره دارن از بین میرن لطفا اینقد معطل نکن.»
******* ** ******* ***** **** *** ****
یه چیزی هست که به اندازه مرگ اجتناب ناپذیره و اون زندگیه.
اوه بیان...بعدِ دو سال؟!
چقد خلوت و دلگیر شده...دلم برای اون روزای خوب و شلوغ تنگ شد یهو.
خب بگذریم؛
"و گریستم
به یاد تمام رویاهایی که
تا میخواستیم نوازششان کنیم، پژمُردند."
"عدالت یه اسلحست
میتونه به قصد صدمه رسوندن استفاده بشه
ولی نه بخاطر نجات جون بقیه"
~دازای - سگ های ولکرد بانگو
خیلی وقنا به اسم «بی انصافی» همه چیمو از دست دادمو با « بزرگ میشی خوب میشی» حق السکوت گرفتم
اونجا که مجید ترکابادی میگه:
هیچکس جای تو را در خاطراتم پر نکرد
بردی از یادم ولی یادت فراموشم نشد.
:)
-
چند تا کامنت دیدم نوشته بیان سوت و کور شده! بله واقعا همینه.... حتی بهش فکر میکنم احساس دلتنگی عجیبی میاد سراغم...
آدم ها ارزش هم رو وقتی میفهمن که بمیرن ،
برای همین عکس مرده ها بیشتر از آدمای زنده روی دیواره .
_جئون جانگکوک ، فوریه 1991؛
"دزیره"
به خاطر اینکه روزی غذای کرم ها خواهیم شد . چون شماری محدود از بهار و تابستان و پاییز را تجربه خواهیم کرد . باورش سخت است اما روزی از نفس خواهیم افتاد و تن مان سرد خواهد شد
گوش کنید صدایی از ورای گذشته می آید دم را غنیمت بشمار
(بمونه به یادگار هر چند سالی گذشت خیلی به کام نبود )
نمیدونم ولی میتونم به امسال اعتماد کنم برای یه سال خوب یانه
چیزی به ذهنم نمیرسه برای گفتن فقط دوست دارم که شانس بدم به امسال
به تو ام پیشنهاد میدم یه شانس دیگه بده
ساعات پایان سال همه دارن برای هم آرزوی شادی و موفقیت میکنن،ولی آیا واقعا دارن برای همدیگه آرزو میکنن؟
عشق هم مثل هرچه داشتمش
بازی عمر بود و باختمش
پیر مردی درون آینه بود
که من اصلاً نمیشناختمتش
و تو در کسوت یک درخت حس هزارساله ی زیارتگاهی را خواهی داشت که جز خویش همه را شفا داده است...
"مغز میفهمه چی اذیتت میکنه بعد قفل میکنه رو همون.حقش گلوله نیست؟ "
قدر داشته هات رو بدون ...
همیشه راضی بمون .
۱۴۰۳.۰۸.۲۲
به مشکل برخوردیم