هیچ جا


ازتون میخوام بعد از دیدن این پست به عنوان یه یادگاری کوچیک ،دیالوگ یا شعر مورد علاقتون رو برام کامنت کنید .

سه شنبه ۱۵ اسفند ۰۲ , ۱۴:۴۷ عبدالعظیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شرونی

این دنیا از آب بینی بُز بی ارزشتره..

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ،ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ،دانی که پس از عمر چه ماند باقی ...مهراست و محبت است باقی همه هیچ

یه پرنده کوچیک قبل از پرواز، اولین چیزی که تجربه می‌کنه یه حسی شبیه به سقوطه

هر احمقی می‌تواند بداند، مهم فهمیدن است. _انیشتین_

دیدن بدون فهمیدن بهشت است،پس جهنم جاییست که ما میفهمیم،جایی که بسیار میفهمیم

مردم همیشه بر کسی که برای زندگی‌اش الگوهای شخصی اختیار میکند خشم می گیرند. چون مَنِش خلاف عرفی که برمیگزیند باعث می‌شود مردم احساس خفت کنند، همان موجودات عادی

اکثر آدمیان بد نهادند. ‏‏من در انسان‌ها در مجموع اندک خیری (نیکی) دیده‌ام، به نظرم بیشترشان آشغال‌اند.
‏-فروید
سه شنبه ۱۵ اسفند ۰۲ , ۱۸:۱۱ پدرت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

پوچی احوالم مرا به اسارت کشیده بود . 

برای مرگ جوانم،برای ماندن پیر .
سه شنبه ۱۵ اسفند ۰۲ , ۱۸:۴۹ 𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙍𝙚𝙢𝙚𝙙𝙞

دوتا ادمی ک ی زمان هم و دوست داشتن و جدا شدن..

نمیتونن باهم دیگه دوست باشن چون قلب هم و شکستن ..و نمیتونن دشمن هم باشن چون ی روزی قلب هم و لمس کردن .. اونا میشن آشنا ترین غریبه...

هیچوقت درک نکردم‌چطور اون همه حسی که بین دونفر به عنوان «عشق» وجود داشته میتونه به راحتی از بین بره و انگار هیچوقت نبوده،فکر میکنم دیگه قرار نیست کلمه اعتماد تو دنیا معنا بده
چهارشنبه ۱۶ اسفند ۰۲ , ۰۰:۰۴ 𝙑𝙖𝙣𝙙𝙖 𝙂𝙡𝙚𝙚𝙯

اگه "متاسفم" و "ممنونم" رو به وقتش نگی یه روز با اشک به زبونشون میاری

دیالوگ معروف از آنتیمد

خیلی غریب بود؛ نمی‌توانستم گریه کنم اما جانم داشت پاره پاره می‌شد.

سوگواری بهایی است که بابت شجاعت دوست داشتن دیگران میپردازیم

آنها می‌گویند که هیچ‌چیز تا ابد دوام ندارد، اما در واقع می‌ترسند چیزی آنقدر دوام بیاورد که دیگر نتوانند دوستش داشته باشند

کتاب مورد علاقم‌!
یه قسمت دیگه داشت که نوشته بود «آمدن و رفتن دونقطه اند،اینکه چگونه به هم وصل میشوند هنر آدم بودن و آدم ماندن ماست.»
عقیده و تفسیرش درمورد این موضوع بینظیر بود

سلام.سلام.سلام

باعث افتخارمه که بگم😇

تصور کنید که در یک سالن کنسرت نشسته اید و در حال گوش کردن به سمفونی مورد علاقه تان هستید و صدای قطعات محبوب تان در گوش تان طنین افکنده است. به حدی تحت تأثیر موسیقی قرار گرفته اید که لرز به وجودتان می افتد.حالا تصور کنید که ممکن است یک نفر (امکانی که از نظر روان شناسی بسیار بعید است) در همین لحظه از شما بپرسد آیا زندگی تان معنایی دارد؟ معتقدم که با من هم عقیده هستید که در این مورد بگویید که فقط می توانید یک پاسخ به او بدهید و آن این است: «آن قدر این قطعات زیبا بود که ارزشش را داشت فقط برای همین یک لحظه زندگی کنم!» 

یه دوست قدیمی داشتم که میگفت زندگی قشنگه،خیلی هم قشنگه ولی همه آدما که از قشنگیاش سهم نمیبرن...

آدما هیچوقت نمیتونن با تنهایی کنار بیان،خلاف این فقط یه دروغه

مرد نگاهی به سیگارش که اخرین نفس هاشو میکشید انداخت و بعد بی اهمیت روی زمین پرتش کرد تا با فشار پاهاش قبل از اینکه خاکستر به فیلترش برسه و بیشتراز این درد بکشه خفش کنه. دست هاش رو داخل جیب کتش فروبرد و به آرومی روی نیمکت نشست‌. 
+از تنهایی میترسی نه؟
پسر کوچیک تر فقط سرتکون داد. 
+منم میترسم،اینکه دیگه کسی دورت نباشه خیلی ترسناکه «نه به خاطر اینکه به بودن اونا نیاز داری،تو فقط نمیخوای باخودت تنها باشی.یه بازیگر برای اینکه بتونه بازی کنه به تماشاچی نیاز داره وگرنه هویتش رو گم میکنه»
ادامه حرفاشو توی ذهنش گفت چون از نگاه گیج پسر راحت میتونست حدس بزنه اون بچه هنوز تصوری از دنیای بیرحم اطرافش نداره.

این دیالوگو خودم اتفاقی دو روز پیش دیدم و خیلی حالمو خوب کرد: 

نمی گم نترس. چیزایی می بینی که هرگز ندیدی؛ کارهایی می کنی که هیچ وقت نکردی؛ سخته ولی تو سخت تر باش! 

ذهن ما تمایل به اغراق در هر چیزی رو داره. توی زندگی به ندرت چیزها به اون بدی که ما فکر میکنیم اتفاق میفته،همونطور که اونقدری که امیدواریم هم خوب نمیشه. اغلب تلاش ما برای جلوگیری از یه مشکل، خودش مشکل بدتری به وجود میاره. خیلی وقتها بهترین کار، هیچ کاری نکردنه. بعضی وقتها دردی که خیلی ازش میترسیم و داریم سعی میکنیم ازش دور بشیم، برامون خوبه. اون درد لازمه رشد و یادگیریه،نشخوار فکری بعضی موقعها برامون یه بهانه است برای حواس پرتی و فرار ازمسئولیتهامون. مهم نیست همیشه بهترین باشی،مهم اینه مسیریو که انتخاب میکنی به بهترین شکل و باتمام وجود و تواناییت طی کنی.

تاحالا به خودت گفتی میخوای بری خونه اما دقیقا وسط اتاقت باشی؟پس خونه کجاست .

ساعتی بود و سال‌ها نوشتمش..

«عزیزم چطور میتونی اینقد راحت منو وسط شعله های آتیش بزاری و نیشخند بزنی؟و چطور ممکنه درحالی که دارم میسوزم به این فکر کنم چقد نیشخندت بهت میاد.»
-یک دیوانه لابه لای وزوزی هایش قهوه مینوشد

_ من نمیتونم باور کنم.فکر میکنم همه اش خواب میبینم.آخر چطور ممکن است؟مگر میشود از دیوارها عبور کرد،یا از آب گذشت و خیس نشد؟ما تمام این کارهارا کردیم،حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.

+احمق! ما مرده ایم.

پنجشنبه ۱۷ اسفند ۰۲ , ۲۳:۴۷ 𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙍𝙚𝙢𝙚𝙙𝙞

تنها نیستی 

هیچ کس درک نمیکنه

ولی فاصله عشق و نفرت باریک تر از ی تار موعه

بهتره بگی فاصله عشق و خستگی

یه دیالوگ خوبی تو فیلم «Hyouka» بود که می گفت:

«تو اسممو می دونی، نه داستانمو،

تو لبخندمو می بینی، نه دردمو،

تو متوجه چیزایی که رها می کنم می شی، نه زخمام،می تونی حرفامو بخونی، نه ذهنمو،پس راجبم نه نظر بده و نه قضاوتم کن چون تو فقط قسمتی از من رو می بینی که خودم خواستم بهت نشون بدم.»

خیلی عجیبه بعد ۲ سال بیای سر بزنی ببینی که بیان شده یه خونه ی بزرگ اما تاریک و یه فریاد سکوت..هیچ وقت اون تایمی که برای وبم گذاشتم برای ادمای اینجا گذاشتم یادم نمیره الان شاید خیلی هاشون اکیپایی که اینجا بود تو یه جایی از دنیا دارن زندگی میکنن حتی چیزی به نام بیانی هم وجود داشت یادشون نمیاد حقیقتش نمیدونم دارم اینو برای کی مینویسم ولی خواستم بگم ک خیلی چیزا عوض شده خوبه ک ت هستی اینجا 

من ۱۳ سالم بود اینجا اومدم ولی الا ۱۸..جالبه..

من میشناسمت؟
جمعه ۱۸ اسفند ۰۲ , ۱۵:۱۱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

اگر با او خوشحالی، پس من هم برایت خوشحالم

اد‌ شیرن

هایی

خب... بزار ببینم.

«دیگه نه روباه تو جنگله نه شیطان تو جهنم، با دقت اطرافتو نگاه کن.»

و یه جمله دیگه هم بود که دوسش داشتم:)

«شما به بخشیدن ادما ادامه میدین تا جایی که دیگه دوسشون ندارین»

 

 

میلیون‌ها انسان تصمیم گرفته‌اند که دیگر احساساتی نباشند،پوست کلف شدند تا دیگر کسی نتواند آزارشان دهد،اما به بهایی گزاف! کسی نمی‌تواند آزارشان دهد،اما دیگر کسی نمی‌تواند شادشان هم کند...

حتی بدترین آدم ها هم مهربانی را در قلبشان پنهان میکنند

احساسات و دلسوزی لازم نیست، جنگ جنگ است! اینجا فقط موجود مرده، آدم خوبست
يكشنبه ۲۰ اسفند ۰۲ , ۲۱:۰۰ پدرت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

من معلق بودم بین جدال زندگی 

باید دید که مرده ها چگونه میخوابند
سه شنبه ۲۲ اسفند ۰۲ , ۲۱:۳۹ 𝓣𝓱𝓮 𝓨𝓪𝓼𝓷𝓪

فراموش کردن آدمی که دوسش داری مثل چراغ روشن تو روز میمونه، نمیبینیش فکر میکنی فراموشش کردی اما شبا یهو روشنی همه جا رو میگیره 

همه چیز در من می‌میرد؛ رویاهایم، خاطراتم، هر آنچه که برایم ارزش داشت. باید وجودت را به فراموشی بسپارم؛ می‌ترسم تو نیز در من بمیری.

زندگی تنها راه مرگه

ما به دنیا اومدیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه به هرقیمتی زندگی کنیم.
چهارشنبه ۲۳ اسفند ۰۲ , ۱۳:۵۲ پدرت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مرده ها بزم دروغ هستند
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

«دیگه نمیتونم نگهشون دارم،ذره ذره دارن از بین میرن لطفا اینقد معطل نکن

******* ** ******* ***** **** *** ****

پنجشنبه ۲۴ اسفند ۰۲ , ۲۲:۰۵ 𝕼𝖚𝖊𝖊𝖓 𝖍𝖆𝖑𝖘𝖊𝖞

یه چیزی هست که به اندازه مرگ اجتناب ناپذیره و اون زندگیه.

- باید روحش را هم از بین ببریم.
+ روحش را؟ شما مثل کشیش ها حرف میزنید. آیا به نظر شما روح وجود دارد؟
- متاسفانه روح مثل زخمی است که همیشه خون‌ریزی میکند و جز با مرگ التیام پیدا نمیکند.روحِ مرده نمیتواند زندگی کند و سرشار از ناامیدیست.

اوه بیان...بعدِ دو سال؟!

چقد خلوت و دلگیر شده...دلم برای اون روزای خوب و شلوغ تنگ شد یهو.

خب بگذریم؛

 

"و گریستم 

به یاد تمام رویا‌هایی که 

تا می‌خواستیم نوازششان کنیم، پژمُردند."

 

«تلاش برای تکرارِ لحظاتِ مرده، خودکشی‌ای بود تدریجی.»

"عدالت یه اسلحست

میتونه به قصد صدمه رسوندن استفاده بشه

ولی نه بخاطر نجات جون بقیه"

 

~دازای - سگ های ولکرد بانگو

خیلی وقنا به اسم «بی انصافی» همه چیمو از دست دادمو با « بزرگ میشی خوب میشی» حق السکوت گرفتم

در دنیایی که هیچکس بیگناه نیست چه کسی جرئت دارد مرا محکوم کند؟
_ بیگانه،البرکامو

اونجا که مجید ترکابادی میگه:

هیچ‌کس جای تو را در خاطراتم پر نکرد
بردی از یادم ولی یادت فراموشم نشد.

:)

-

چند تا کامنت دیدم نوشته بیان سوت و کور شده! بله واقعا همینه.... حتی بهش فکر میکنم احساس دلتنگی عجیبی میاد سراغم...

کاش من رو عادت نمیدادی به حرف های شیرینت معشوقه ی بی رحم من،حالا خیلی وقته زندگیم شب مونده و منتظر صبح شدنشم،همون شبی که دیگه حرفای شیرینی نمونده بود بهم بزنی؛ من رو عاشق خودم کردی و بعد خودت تصمیم گرفتی بری، این نحوه جدیدی برای ضربه زدنه؟بیخیال این چیز ها، خواستم بگم من هنوز هم منتظرم از در خونه بیای داخل و در آغوش بگیرمت تا دوباره صبح بشه و شاید اون لحظه زندگی من دوباره به زندگی برگرده.

آدم ها ارزش هم رو وقتی میفهمن که بمیرن ،

برای همین عکس مرده ها بیشتر از آدمای زنده روی دیواره .

_جئون جانگکوک ، فوریه 1991؛

"دزیره"

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند، ‌تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

به خاطر اینکه روزی غذای کرم ها خواهیم شد . چون شماری محدود از بهار و تابستان و پاییز را تجربه خواهیم کرد . باورش سخت است اما روزی از نفس خواهیم افتاد و تن مان سرد خواهد شد 

گوش کنید صدایی از ورای گذشته می آید دم را غنیمت بشمار 

 

 

(بمونه به یادگار هر چند سالی گذشت خیلی به کام نبود )

و بشر همیشه ناامید و بسیارناسپاس است

نمی‌دونم ولی میتونم به امسال اعتماد کنم برای یه سال خوب یانه 

 

چیزی به ذهنم نمی‌رسه برای گفتن فقط دوست دارم که شانس بدم به امسال 

 

به تو ام پیشنهاد میدم یه شانس دیگه بده 

من زندگی رو دوست دارم

ساعات پایان سال همه دارن برای هم آرزوی شادی و موفقیت میکنن،ولی آیا واقعا دارن برای همدیگه آرزو میکنن؟

همه رو فریب بده به جز خودت.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan