چهارشنبه ۱۱ آبان ۰۱
مثل روح،مثل جسم...
– مرگ ازت یه فرد باتجربه میسازه درحالیکه تو علاقهای بهش نشون نمیدی. بهت لبخند میزنه ولی نادیده گرفته میشه، پس تکرار میکنه خودش رو، باز هم علاقهای نشون نمیدی چون تایم تجربه شدن خودت برای کسی نرسیده تا درکش کنه؛ پس دوباره مرگ اتفاق میافته و تو مکث میکنی وقتی هربار و هربار به قلبت ضربهای وارد بشه،اونجاست که با نگاه کردن به عقب میبینی تمام اون مرگها رو متوجه شده بودی، درکشون کرده بودی، اما حالا خدای واقعی رو از دست دادی و فرصتی برای طلب بخشش نداری و اون چیه؟
+ زمان؟
– بینگو؛ اینکه خدای واقعی زمانه و تو متوجه نشدی هیچکدوم از تعلقات این دنیا از اولین روز هم برای تو نبودن! سختترش نمیکنه اگر یهو به خودت بیای و بفهمی که بوم! تمامش امانت بود و قرار بود پس گرفته بشه؟!
+ مثل جسم...
- مثل روح هیلر،مثل روح...