هیچ جا


Blue

لبخندِ محوِ بین مرز های دروغین و واقعیت زده، قطره های بارون و آسمونی که ماه رو از دیدش پنهون کرده بود اون شب دلگیر به نظر میرسید، هر لحظه احساسِ اینکه روحش از تنش جدا شه و برای همیشه مبدأ وجودش رو ترک کنه بیشتر میشد و مبهم تر، طوری که انگار تحملی برای قلب و روحش نمونده باشه و هر لحظه آماده باخت‌. روی زمین دراز کشید بی اهمیت به اینکه لباسش خیس و به گند کشیده میشد، کی اهمیت میداد؟ اسمونِ خوش رنگِ قلبش امروز زیبا تر از هر شب دیگه ای نمایان شده بود، قطره های بارونِ اروم و دلخواهش زیبا تر سقوط میکرد، درست شبیه به وجودش.

Designed By Erfan Powered by Bayan